خانواده برتر

متن مرتبط با «شدم» در سایت خانواده برتر نوشته شده است

تا حد زیادی دیوونه شدم اون قدر که با خودم حرف می زنم

  • سلاممشکل من بدبختی و بیچارگی هست مشکل من اینه که افسردگی گرفتم تا حد زیادی دیوونه شدم اون قدر که با خودم حرف می زنم. من مثلا وقتی با گوشی که کار می کنم توی همین تایپ و چت کردن ساده با کسی وقتی می خوام یه جمله سلام چطوری؟ رو بنویسم پنج شش بار یا حتی بیشتر پاک می کنم و دوباره تایپ می کنم حتی اگه این جمله رو برای طرف مقابلم ارسال کرده باشم و حتی اون سین زده باشه دو طرفه پاک می کنم و دوباره می فرستم.  ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • با آقایی وارد دوران آشنایی شدم، اما زیاد وضعیت آنلایم بودنم رو چک می کنه

  • با آقایی در دوره آشنایی هستیم که چند دقیقه یه بار ایتا و روبیکا و بله رو چک می کنه. وضعیت آنلاین بودن من رو هم زیاد چک می کنه البته آدم شکاکی نیست. همین جوری.  حتی الآن که رفته کربلا با نت رومینگ آزاد گاهی چک می کنه که خدا تومن پولشه در صورتی که آدم صرفه جویی هست.  ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • کلیپ - از غصه آب شدم خونه خراب شدم | حاج محمود کریمی

  • روضه ی حضرت اباالفضل علیه السلام قطع دست و ... نیست، حضرت اباالفضل علیه السلام از شرمندگی این که نتونست آب به خیمه ها ببره جان داد. خدایا به حق حضرت اباالفضل هیچ کسی رو شرمنده ی کسانی نکن که بهش امید دارن. ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • 21 سالمه، مجذوب یه خانم با حجاب شدم، مادرم به خاطر سنم مخالفه

  • من به یه خانم باججاب علاقمند شدم و ایشون اینقدر از لحاظ معنوی غنی هستند، مجذوب شون شدم. مادرم راضی به ازدواج نیست حتی با اینکه با ملاک‌های مادرم همخوانی داره ولی میگه خیلی زوده برای ازدواج. ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • به وعده های پسری که در اینستاگرام باهاش آشنا شدم اعتماد کنم؟

  • سلام دخترم، از اواسط بهمن با پسری از طریق اینستا آشنا شدیم که همسن هم هستیم اوایل هیچ قصد و غرضی نبود گه گاهی پیام می‌دادیم و راجب موضوعات مختلف حرف می‌زدیم یک بار ازم عکس خواست که ندادم و اصرار هم نکرد. بعد از گذشت یک ماه و ابراز علاقه کرد و ازم خواست که من رو ببینه (فکر می‌کرد همشهریش هستم که گفتم من از یه شهر دیگه ام) می‌گفت برام فاصله اهمیتی نداره منتظر می مونم تا شرایطش پیش بیاد یک روزی هم و ببینیم.  در این مدت خیلی بهم ابراز علاقه کرد باهام درد و دل کرد از اهدافش گفت توی زندگی که می خواد موفق بشه و حتی دو ماه بعد آشنایی می‌گفت من تو رو توی آینده م می بینم و تصور می‌کنم و آرزو دارم اول به هدفم برسم بعدش به تو.  یکی از اعضای خانواده ش هم از من خبر داره حتی عکس خانواده ش رو هم برام فرستاد. در این مدت هیچ وقت اصرار به فرستادن عکسم نداشت و اگه نمی‌خواستم بفرستم هم گله نمی‌کرد می‌گفت تحمل می‌کنم.  ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • خسته شدم از دنیا و دیگ کلاً ناامیدم از همه چی

  • سلام نوجوان که بودم مورد آزار جنسی قرار گرفتم و تجاوز:)دو سال بعدش متوجه بیماری مقاربتی شدم، دخترم و دانشجو یه رشته عالی اما از ازدواج دیگه بشدت ناامیدم، میگم کسی باورش نمیشه که هیچ چیز تحت کنترل من نبود. ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • نمی دونم با خودم چند چندم، به یه دختر بزرگتر از خودم علاقمند شدم

  • سلام وقت بخیر راستش تو وضعیتی هستم که خودمم نمی دونم با خودم چند چندم، به یه دختر خانمی علاقمند شدم که دو سه سال از من بزرگتره ... دقت کنید نگفتم عاشق شدم. چون این جور که دیدم عاشقان خیلی حال و روز آشفته و پریشونی دارند که خدا رو شکر من این جور نیستم. از طرفی درسم ان شاء الله یک سال دیگه تمام میشه و تا اون موقع‌ها شاید نتونم اقدام کنم. ولی دو تا نکته اینجا هست؛ اول اینکه می‌ترسم تا اون موقع ازدواج کنه. ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • ۲۰ سالمه و دانشجو معلمم؛ عاشق دختر داییم شدم

  • با سلام. پسری هستم ۲۰ ساله و دانشجو معلم هستم هم اکنون. خودم هم اکنون قصد ازدواج ندارم و معتقدم تا آدم به یه سری فاکتورهای مهم مثل بلوغ اجتماعی و دیگر بلوغ‌ها نرسه نباید به فکر ازدواج بیفته.  مخصوصاً در این سن خاص البته نظ شخصی ام اینه که به بلوغ‌های دیگه رسیدم و فقط اجتماعی مونده که شاید تا ۳  یا ۴ سال دیگه طول بکشه  . خودم قصد داشتم تا سن ۲۵ سالگی صبر کنم و بعد ان شاء الله با یک خانم معلم ازدواج کنم ولی بعد از این ماجرا دو دل شدم.   بنده دختر دایی دارم  که ۲ سال کوچک‌تر از من هستش و  فاصله محل زندگی مون از هم زیاده و ما پیش تر ها یعنی دوران بچگی تا ۱۴ سالگی سالی یکی دو بار به همراه خانواده به مهمانی خانه داییم و دیگر آشنایانی که منزل شون نزدیک خونه شون بود می‌رفتیم. چند سالی می‌شد که نرفته بودیم ولی امسال به برای عروسی یکی از فامیل که خونه شون پیش شون هست به خانه شون سر زدیم. ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • تا چند مدت پیش به ازدواج سنتی فکر می‌کردم ولی الآن ازش ناامید شدم

  • سلام وقت تون بخیر من چند تا سوال داشتم که خوشحال میشم اگر بهم حواب بدید من ۲۰ سالمه و دانشجو هستم. تا چند مدت پیش به ازدواج سنتی فکر می‌کردم اما الآن دیگه ازش ناامید شدم چون می بینم مثلاً دوستام از نظر چهره و اخلاق و مومن بودن و شغل و این ها همه چی اوکی هستن ولی خواستگاران خوبی از راه سنتی ندارن.  با اینکه خیلی از روابط دوستی بیذارم اما یه چند مدته دارم بهش فکر می‌کنم. هم اینکه من تو دانشگاه پسران بیشتری رو می بینم و کیس های مختلفی جلومه و با اینکه حتی اهل آرایش هم نیستم به خاطر ظاهر خاصم پسران بهم جذب میشن و دو تا هم بودن که خواستن باهام ارتباط بگیرن ولی من چون از روابط دوستی خوشم نمی اومد رد کردم. اما الآن خیلی پشیمون چون هر دو شون از نظر چهره خیلی خوب بودن. (میگم چهره چون تنها چهره و قد و هیکل و دیدم و باهاشون همکلاسی نبودم که اخلاق شون رو بدونم) بعد از طرفی من دوست ندارم بدون اجازه مامان و بابام کاری انجام بدم.  ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • یه زمانی عاشق یک دختر سن بالا و بزرگ تر از خودم شدم

  • سلام  شماری دلیل ازدواج نکردن خودشون میندازن گردن خدا و ... یادمه زمان مجردی که واقعاً نادون بودم عاشق یک دختر سن بالا و سن بالاتر از خودم شدم. از شهر خودمون هم نبود ولی خب می‌گفتم فقط همین جلوی همه ایستادم گفتم فقط این من خواستگاری هیشکی جز این نمیرم، خواستگاری هم قبلش نرفته بودم، بی تجربه، اینم بگم دختره نه زیبایی داشت نه مالی که چشمم بخواد دنبالش باشه نه هیچ چیز خاصی، من فقط فکر می‌کردم دختره خوبه گفتم همین. به همه می‌گفتم شما نمی‌فهمید من می‌فهمم اون زمان شرایط ازدواج هم واقعاً داشتم خونه زمین شغل نمیگم عالی ولی خوب بود در مجموع سرتون درد نیارم با هزار بدبختی راضی کردم با خانواده این دختر صحبت کنن خانواده دختر گفتن ما فقط سالمی جون مهمه بقیه مهم نیست. ولی وقتی یه کم صحبت جدی تر شد یک دفعه گفتن فلان تعداد سکه، جهیزیه هیچی نمیدیم دختر و پسر بعد عقد باید تا سر کوچه میرن کسی همراهشون باشه، نمی دونم پسر می خواد بیاد جای دختر ما باید با هواپیما بیاد، دختر ما بیاره شهر ما، با هواپیما برگرده، فکر کنید بعد هزار بدبختی عقد کردی تو دوران عقدی باید کنار برادر زن بخوابی.  ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • عاشق فردی شدم که از خودم حدودا ۱۵ سال بزرگتره

  • سلام من یک دختر  تقریبا ۱۹ ساله با جایگاه خانوادگی و اجتماعی خوبم. چند وقت پیش آقایی رو دیدم که به نظر متین و موجه میرسیدن. ایشون هم شغل و جایگاه خوبی داشتن. البته باید بگم اصلاً شناختی ازشون نداشته و ندارم. فقط از یکی از دوستان شنیدم که مجردند. نمی دونم چرا این اتفاق برای من افتاد. هر چی بررسی می کنم متوجه احساسم نمی شم.  در واقع اولین بار بود که عاشق شدم.( البته رفتار غیر عادی بروز ندادم که ایشون متوجه بشن ) قبل از این به هیچ جنس مخالفی هیچ احساسی نداشتم و  حتی در حد یک چت ساده با جنس مخالف صحبت نا مربوط نداشتم. فرد محجبه ای نیستم ( خیلی حد وسط ) امّا مقید به چارچوب‌های اخلاقی و نماز و روزه ام.  ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • دختری 35 ساله ام، به پسری علاقمند شدم که 6 سال ازم کوچک تره

  • من یه دختر  ۳۵ ساله هستم، فوق لیسانس کارمند دولت، شغلم تو زمینه حسابداری هستش، تازگی ها با یه آقایی آشنا شدم که ۶ سال از خودم کوچکتره و دیپلمه است و اینکه  شغلش هم اول کارگر انبار بود الآن شده کارمند تو همون اداره. ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • از ظاهربینی خسته شدم

  • سلام روز تون بخیر من ۲۲ ساله هستم و دانشجوی علوم پزشکی راستش سؤالی داشتم در مورد چیزی که خیلی ذهنم رو درگیر کرده این دو سال. من ظاهر خیلی خوبی دارم یعنی این طور میگن و این طور نشون میدن در مواجهه با من!  و از وقتی وارد دانشگاه شدم تغییراتی کردم که فکر می کنم به خودم نزدیکتر شدم امّا از خدا دورتر. چادری که اجباری بود کنار گذاشتم چون واقعاً هم سختم بود هم به دلیل مسائلی زده شده بودم ازش ولی هنوز براش حرمت قائلم و اگه چادر سر کنم درست می پوشم.  ضمن اینکه یه آرایش کوچولو و خیلی محوی روی صورتم دارم که دوستانم میگن اصلاً نمیفهمن اگه نمی گفتم امّا من متوجه تغییراتش روی صورتم میشم چون پوست و موی روشنی دارم و جدا رنگ و رو میده بهم.  حالا با این وصف پسرهایی که میان جلو و ابراز علاقه غیرمستقیم می کنن یا می خوان باهام کم کم آشنا بشن، یا پایه مذهبی آنچنان قابل قبول ندارن یا اگه دارن این طوریه که حس می کنم منو برای ظاهرم می خوان.  ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • این همه تلاش برای حفظ عشق ولی آخرش مقصر شدم

  • سلام. امیدوارم تو این اوضاع حال همه خوب باشه. پسری هستم ۲۵ ساله و دانشجو. ترم قبل سر جزوه دادن، اولین بار دختر رو دیدم و برای اولین بار عاشق شدم. اولین باری بود که چنین حسی داشتم. منم بی تجربه. اومدم و گفتم. گفت نه و علاقه ای ندارم ولی بعدش گفت بیایید حرف تون رو بزنید لااقل. منم رفتم و گفتم و اون هم فقط گوش داد. پس فرداش رفتم خوشحال کنان، گفت جواب منفی و علاقه ندارم بهتون. منم موندم پس چی بگم. بعدش نمی دونم چی شد، از بحث های چه کار می کنی و کجایی هستید و ... شروع شد و رسید به اینکه ماه رمضان برام غذا می آورد. خلاصه اونقدری علاقه و خوشی پیش اومد که نمی دونم چی شد آخرش خراب شد. ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • به خاطر سختگیری های مدرسه، از درس زده شدم

  • آوینا اجی ببخشید دارم اینو میگم منم عین خودت ۱۸ سالمه و کنکوری  چجوری مدرسه ای بودی که بهت یاد ندادن یه روزتم نباید بدون برنامه ریزی باشه  بابد تو دوران کنکور پیوستگی و استمرار داشت  خوبه میدونی دیر, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها