قضیه از این قراره که من دختری بودم بسیار معتقد به مسائل دینی و با معیارهای سفت و سخت در مسئله ازدواج، تا حدی که ناراحت بودم با این سخت گیری که دارم هیچ وقت هیچ پسری را این قدر دوست نخواهم داشت که به عنوان همسر بپذیرم. مجبور به تنهایی باشم. از سخت گیری هام نمی گم که خودش مفصله...ولی میشه گفت بیشترش مسائل اخلاقی و شخصیتی بود. اندکی هم واجبات دینی و چیزهای ظاهری
حالا ماجرا از آن جا شروع شد که در محیط کارم یه همکار جدید آمدند که چهرهشون از هر لحاظ مطابقت داشت با ان معیارهایی که من مطلوب و زیبا می دونستم. ولی خب این در ابتدا اصلاً چیز مهمی نبود برام. بالاخره آدم های خوش چهره قبلاً هم دیده بودم.
یه کاری پیش آمد که به مدت حدود دو ماه همکاری من با ایشون بیشتر شد. البته همونم در حد یه سلام و علیک در طول روز بود و هر کس مشغول کار خودش میشد. و هیچ حرف اضافی ای رد بدل نشد. به سبب همین همکاری، من از یک راه مجازی به نوشتهها و تفکرات ایشون دسترسی پیدا کردم. و مشکل از همین جا شروع شد...
ادامه مطلب خانواده برتر...
ما را در سایت خانواده برتر دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : رضا رضوی khbartar بازدید : 101 تاريخ : دوشنبه 7 آذر 1401 ساعت: 19:19