تاوان یک عشق ...

ساخت وبلاگ

تاوان یک عشق ...
عاشق شده بود و پراز شور و شعف 
همیشه یه وقتی می‌دزدید می اومد کنارم می‌نشست، از عشق تازه ای که به پستش خورده بود حرف می زد مدام از زیبایی و شور و حالی که تا حالا تجربه نکرده بود.

این اولین باری نبود همچین کسی می اومد سراغم و کنارم می‌نشست و ساعت‌ها می‌گفت و می‌گفت تا خودش خسته می‌شد می‌رفت.

من همیشه سراپا گوش می‌شدم چیزی نمی‌گفتم یه جورایی سنگ صبورشون بودم، یک روز اومد یک پیشنهاد بهترین هدیه ازم خواست، کمی پیشانیم رو خاروندم، گفتم گل، بیا بهترین گل‌ها رو من بهت بدم با خوشحالی یک سبد گل زیبا گرفت رفت.

ادامه مطلب
خانواده برتر...
ما را در سایت خانواده برتر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا رضوی khbartar بازدید : 19 تاريخ : چهارشنبه 9 اسفند 1402 ساعت: 16:00

خبرنامه