تمام زندگیم در عرض نیم ساعت نابود شد

ساخت وبلاگ
سلام
دوستان عزیزم با مشکلات خیلیاتون اینجا گریه کردم . هیچ وقت فکر نمیکردم روزی به جایی برسم که زندگیم به ته ته بن بست برسه . به هر جا که بیاد چنگ بندازم ولی دستم به جایی نرسه .
دختری هستم 25 ساله . از 5 سالگی پدرمو از دست دادم دو تا خواهر دارم و دو تا برادر . مشکلات خیلی خیلی زیادی رو تا الان پشت سر گذاشتم . هر موقع زمین خوردم با کمک خدا پا شدم . از لحاظ اعتقادی خیلی قوی بودم . رابطه ای با جنس مخالف نداشتم . ولی روابط اجتماعیم همیشه خوب بود .
تو دانشگاه دختر چادری و موجهی بودم . دانشگاه با پسری اشنا شدم که ذات خیلی خوبی داشت تیمی کارهای مدهبی دانشگاه رو به عهده داشتیم و همه با هم در ارتباط بودیم . گذشته پاکی نداشت روزی که به من رو اورد حال و اوضای خوبی نداشت . تازه از روابط گذشتش دست کشیده بود میخواست توبه کنه و کمک میخواست .
کمکش کردم نمازاش سر وقت شد راهشو پیدا کرد . البته لطف خدا بود در تمام این مدت ولی من در کنارش بودم و دوسش داشتم . قصدمون ازدواج بود از اول اولش . دانشگاه تموم شد . به خاطر من دست به کارهایی زد یکی دو جا نگرفت . تا بلاخره یه مغازه زد . من خودم کار میکردم . خیلی ازم تعریف میکرد . دائما میگفت تو مثل خدیجه ی منی . از من وضعت بهتره . تو همه مسائل الگوی منی .  اقتصادی مذهبی اخلاقی تو همه چی تو الگوی منی .
ادامه مطلب
خانواده برتر...
ما را در سایت خانواده برتر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا رضوی khbartar بازدید : 166 تاريخ : دوشنبه 25 ارديبهشت 1396 ساعت: 7:52

خبرنامه