احساس احمق بودن دارم و بین عقل و احساسم درگیرم

ساخت وبلاگ

سلام

قصد دارم تجربه خودم رو بنویسم و از تجربیات شما دوستان هم بهره ببرم و استفاده کنم.  خیلی زور زدم و تلاش کردم عاقل باشم ولی نشد که نشد و در آخر بهش دل بستم...

همون اول که حکمم خورد و دیدمش متوجه توجهات گاهاً معنی دارش شده بودم ولی با من از همه نظر تفاوت داشت پس یک درصد به عنوان کیس برام مطرح نبود، بهش بی اعتنا بودم حتی گاهی ازش بدم هم می اومد تا وقتی که خوردیم به یک پروژه مشترک، آشنایی بیشتر ما هم با دعوا سر یه پروژه کذایی شروع شد، اون شروع کرد، به خاطر سوتی که اوایل سهواً داده بودم گیر می‌داد، نمی‌خواستم جوابش رو بدم ولی شوخیش در این مورد پیام "هیچی حالیت نیست" داشت جلو بقیه و بهم برخورد و نمی‌خواستم کم بیارم. یک بارم وسط های پروژه صداش بالا رفت و داشت عصبانی می‌شد که من کوتاه اومدم. چون عذرخواهی نکرد تو دلم موند؛ 

ادامه مطلب
خانواده برتر...
ما را در سایت خانواده برتر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا رضوی khbartar بازدید : 53 تاريخ : شنبه 7 مرداد 1402 ساعت: 15:45

خبرنامه