کاش به زندگی کمتر قانع میشدم

ساخت وبلاگ

داستان زندگی عجیب و تلخ من و شاید عبرت های اون

وقتی که ۱۸ سالم بود اولین بار دیدمش ، حدود دو سال از من بزرگ‌تر بود ، شخصیت مهربون و آرومی داشت ، هیچ وقت نگاه اولش یادم نمیره ، اهل دوستی نبود ، خیلی خیلی کم حرف میزد ، اون رشته ش ادبیات بود ، من مدیریت ، فقط یه کلاس مشترک داشتیم .

بیشتر اخلاقش رو تو همون کلاس فهمیدم ، همیشه نگام میکرد ، نگاه مظلومانه در عین حال ظالمانه که قلب آدم رو نشونه می گرفت و تو رو مجبور به سکوت میکرد ، از اون دسته از آدمایی بود که باید جونت در بیاد تا بفهمی داخلش چی میگذره .

منم اهل دوستی نبودم ، یه سال گذشت ، رفتارش یه کم بهتر شده بود ، حالا اون سال اول لیسانس بود ، به ادبیات خیلی علاقه داشت و فقط برای همین علاقش رفت اون رشته ، هیچ رفیق پسری هم تو دانشگاه نداشت ، آروم میومد و آروم می رفت .

ادامه مطلب
خانواده برتر...
ما را در سایت خانواده برتر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا رضوی khbartar بازدید : 200 تاريخ : سه شنبه 22 خرداد 1397 ساعت: 5:12

خبرنامه