پسری که عاشقم کرده بود شیرینی عروسیش رو بهم تعارف کرد !

ساخت وبلاگ
وقتی اومد داغون بود نصف موها و ریشای صورتش سفید بودن از حسرت از تنهایی از بی کسی

وقتی اومد که پدرش بهش گفته بود فعلا نمیتونیم برات زن بگیریم الان زوده با اینکه 26سالش بود و کلی نیازای جورواجور داشت

وقتی اومد با آغوش باز قبولش کردم چون منم نیاز داشتم نیازای جورواجور 

ماه های اول خیلی بهم حساس بود از هرحرف و کارم ناراحت میشد و قهر میکرد روحیه حساسی داشت 

وقتی چندماه گذشت بهش کمک کردم هرچقدر که در توانم بود بدون منت بدون پس گرفتن با عشق با علاقه با وجودم با تک تک سلولام 

وقتی یک سال شد خانوادش گفتن برات زن بگیریم اولش نمیخواست بره البته منو هم نمیخواست آخه پسرا به دختری که اینقد دربرابرشون ضعیف و عاشقه آلرژی دارن خودم دوبار التماسش کردم ازش خواستگاری کردم بهش گفتم نمیخوام فردا روزی پیش دلم خودمو سرزنش کنم که گذاشتمت راحت بری ، قبول نکرد با دلایلی منو قانع کرد...... و رفت

آره رفت ...فقط بهش گفتم خوشبخت شو بهش گفتم وقتی بدونم تو از تنهایی درمیای و کسی رو کنارت خواهی داشت بدون دلم آروم میشه بدون تنها خوشبختیتو میخوام 

اینقد بهش غیرت داشتم که باورم نمیشه اینقد راحت قبول کردم اون کنار کسی باشه

اونقد دوسش دارم اونقد دوسش دارم که تا حالا کسی رو اونقد دوس نداشتم 

اینقد دلم براش تنگ شده اینقد دلتنگشم که خدا میدونه 

دوس دارم ازدواج کنم و بتونم همه عشق و علاقه و دلتنگی و دوس داشتنمو بریزم به پای شوهرم اونقد عاشق شوهرم بشم که همه این دوس داشتنامو تلافی کنم 

محتاج دعا

خانواده برتر...
ما را در سایت خانواده برتر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا رضوی khbartar بازدید : 120 تاريخ : سه شنبه 20 تير 1396 ساعت: 15:00

خبرنامه