خانواده برتر

متن مرتبط با «دیگه» در سایت خانواده برتر نوشته شده است

خیلی ناامیدم و دیگه به هیچکس و هیچ چیزی امید ندارم

  • سلام من چند روز پیش هم تو این وبلاگ یه متن بارگذاری کردم من همون پسری هستم که گفتم بعد دو سال طلاق هنوز حالم خوب نشده.من تاکنون حتی یک مورد هم دوستی با جنس مخالف نداشتم چون می‌گفتم که فردا اگه ازدواج کنم فرد فاسدی نصیبم می شه اما وقتی ازدواج کردم بعد مدت کوتاهی همه چی بهم ریخت اواخر وقتی گوشی موبایلش رو بر می‌داشتیم خیلی نگران می‌شد و استرس می‌گرفت حتی یه بار اومد گوشیش رو از دست من کشید می‌گفت تو به من اعتماد نداری و شروع به غر زدن می‌کردراستش با توجه به اینکه رابطه سردی با من پیدا کرده بود بهش شک داشتم چون واقعاً دلیل منطقی برای این رفتارش وجود نداشت حتی بعد طلاق حرف و حدیث این بود که فلانی با یه نفر قبلاً دوست بوده، یه بار هم بهم گفت که یکی از دوستانم قبلاً دوست پسر داشته حالا شوهرش فهمیده اما بهش هیچی نگفته!  ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • به غیر از مسائل اقتصادی، موارد دیگه ای هم مانع ازدواج هستند.

  • عنوان:  سلام دوستان. اخیراً اطرافم یک ازدواج اتفاق افتاده که ذهنم درگیر کرد. بیاییم با هم در این مورد و کلاً موضوع ازدواج بحث و استدلال کنیم بدون حاشیه. یکی از آشنایان ما خانمی هستند ۳۴ ساله یک بچه ۶ ساله داشتند مدتی بود درگیر جدایی و طلاق بودند به علت اعتیاد شوهرش. حالا به محض اینکه جدا شدند و طلاق گرفتند چهار خواستگار براشون اومد که سه آقای مجرد بودند و یک آقای متاهل.... اینکه ایشون با آقای متاهل ازدواج کرد و... بماند.... کاری ندارم... (به من مربوط نیست)  برای من سوال پیش اومد که اون سه خواستگار مجرد چرا خواستگاری دختر عمو همین خانم که بسیار دختر موجه موفق و سر سنگینی هستن و نجیب از نظر فیزیک و چهره هم شباهت دارن به اون خانم نرفتند؟  اینکه هر کسی حق انتخاب داره و به ما مربوط نیست چه کسی رو انتخاب میکنه درست. ولی بحث و سوال من اینجاست مشکلات اقتصادی جلوی ازدواج می گذره درست اما چرا وقتی مسائل مالی مشکل اصلی نیست باز هم مشکل ازدواج جوانان حل نمیشه؟! ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • نمی خوام تنهاش بذارم، از طرف دیگه می ترسم پشیمون بشم

  • سلام من تلاش کردم که مطلبم رو در بخش ارسال مطلب بنویسم ولی انگار امکانش نیست. امیدوارم بشه اینجا به جواب برسم. دختری ۲۷ ساله هستم با پسری ۳۶ ساله در ارتباطم به مدت ۸ سال. مادرم اوایل متوجه ارتباطم شد و گفتن باید باهاش حرف بزنم تا ببینم کیه و بگم دخترم امانته دستت. مجبور شدم این قرار رو بذارم و صحبت اتفاق افتاد. بعد از مدتی این آقا تصمیم به ازدواج با من رو گرفت. از بعد از سال اول این آقا یه بیماری داره که من به امید خوب شدنش و آینده مون با هر سختی بود از هر نظر ادامه دادم ولی خوب که نشد بدترم شد. الآن مامان میگن من در کنارت خیلی صبوری کردم و چیزی نگفتم ولی کافیه و ادامه دادن این رابطه و دیدارتون اشتباهه. داری لطمه به زندگی و ایندنت می زنی. از طرفی مامان درست میگن از طرفی هم دلم نمیاد تنها باشه با این مریضی. خیلی مرد خوبیه، توی زندگیش کسی رو جز من نداره، نزدیک ترین دوست و عشق زندگی همیم از هر نظر. ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • چطور قانع شون کنیم که دیگه برای خواستگاری اقدام نکنند؟

  • سلام بنده دختر 25 ساله ای هستم حدود 5 سال پیش خواستگاری داشتم با فاصله سنی فکر می کنم 4 سال (یعنی احتمالا الآن باید 29 یا 30 ساله باشن).  به دلیل عدم کفویت فرهنگی،خانوادگی،مالی و... جوابم به ایشون منفی بود. و به دنبال این جواب بارها خواهر و برادر و زن داداش شون رو برای خواستگاری مجدد واسطه قرار دادن امّا نظر من و خانواده ام تغییر نکرد. تا اینکه سال گذشته به دلیل تغییر وضعیت شغلی و ادامه تحصیل شون،باز هم از طریق خانواده برای خواستگاری اقدام کردن امّا بنا به دلایلی که عرض کردم و با توجه به شناختی که از خودشون و خانواده شون دارم  می دونم من و آقا پسر مناسب هم نیستیم جواب منفی دادم. ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • دیگه دوستش ندارم ولی نمی تونم ولش کنم

  • ‌سلام  من دختری ۲۲ ساله هستم که حدود ۲ سال هست با پسری از خودم ۴ سال کوچکتر در فضای مجازی در ارتباطم . داستان از اینجا شروع شد که ایشون پسری بودن خوش چهره ولی کم اعتماد به نفس که تصور می کردن برای دخترها جذابیت ندارن به خصوص چون قبلاً یک بار از سمت دختر مورد علاقه شون جواب نه شنیده بودن. منم دختری بودم خامتر از امروز که مهمترین ملاکش برای عاشق شدن فقط ظاهر بود. همون اول که عکس شون رو دیدم ازشون خوشم اومد. سعی کردم با صحبت کردن روی اعتماد به نفس شون کار کنم و بهشون حس خوب بدم هر چند تاثیر زیادی روی اون ها نذاشت فقط باور کرد که نگاه من بهشون متفاوت از دیگر دخترهاست.  نسبت بهش کنجکاو بودم کم کم صحبت های ما طولانی تر شد و ایشون هم به من وابسته شد و با هم وارد رابطه راه دور شدیم. تو این دو سال اون قدر از همه چیز حرف زدیم که دیگه واقعاً حرف زیادی بین مون برای گفتن نمونده.  ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • نظر خانوم ها راجع به زندگی در یک شهر دیگه چیه؟

  • سلام می خواستم ببینم نظر خانوما راجع به زندگی در یک شهر دیگه چیه؟  مثلاً فرض کنید خواستگاری دارید که از هر لحاظ همون چیزیه که شما می خواید ولی محل کارش شهر دیگه ای هست. شما می تونید ماهی ده روز با همسرتون برید مسافرت مهمونی و به خانواده ها سر بزنید و همسرتون بیست روز باید سر کار باشه. شما حاضرید باهاش برید شهر غریب زندگی کنید یا نه می گید شهر خودم می مونم و همسرتون بره سر کار و هر بیست روز همدیگه را ببینید؟  حاضرید با همسرتون برید یه شهر دیگه و حتی برای چند ماه خانوادتون رو نبینید یا وابستگی دارید به خانواده؟  ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • دختر مورد علاقه م گفت دیگه فایده نداره برو پی زندگی خودت

  • سلام دوستان من حدود دو سال با دختری بودم و رابطه ما فراز نشیب هایی داشت، ولی در کل خوب بودیم. ایشون در این مدت خواستگارهایی داشتن ولی همه رو رد میکردن تا اینکه خواستگار براشون اومد و پدرشون گفتن باید , ...ادامه مطلب

  • برای ارسال محموله، به غیر از شرکت پست، شرکت دیگه ای هم هست ؟

  • سلام  وقت همگی بخیر و به سلامتی و شادی باد، جریان از این قراره که چند روز پیش رفتم اداره ی پست 50 گرم چیزی برای دوستم ارسال کنم، هزینه ی رفت و برگشت داخل شهریم جمعا 12000 تومان شد، کارمند پستم 9500 تو, ...ادامه مطلب

  • چرا ما زن ها خودمون بلای زندگی هم دیگه شدیم ؟

  • سلام سوالی که خانمی مطرح کرده بودن در مورد صمیمیت با مدیرشون منو به فکر انداخت این پست رو بذارم . راستی چرا ما زن ها این قدر اعتماد به نفس مون پایینه و عوض اینکه خودمون , باعث پیشرفت خودمون , و هم جنس هام, ...ادامه مطلب

  • نمی خوام دیگه کسی تو زندگیم به اسم دوست پسر باشه

  • سلام دختری هستم ۱۹ ساله امسال  ورودی دانشگاه بودم که به کاری کردم می دونم اشتباه بوده خودم و نباید انجام میشد اما شد الان از همه دوستان م میخوام کمکم کنید چی کار کنم ؟ اولین بار بود میرفتم دانشگاه که اوایل دانشگاه با یکی از همکلاسی هام دوست شدم البته اینم بگم تا قبل از اون دختره خیلی پاکی بودم و به هیچ پسری محل نمیذاشتم گوشیم هم گوشی ساده بود . خلاصه بگم که, ...ادامه مطلب

  • دیگه به دختران اعتماد ندارم، حتی برای ازدواج

  • سلام پسر جوان ۲۱ ساله ای هستم که با کلی آرزو درس خواندم و رفتم دانشگاه ، شاید محیط خوبی برای پیشرفت بیشتر و بهترم باشه ، اما وقتی رفتم به عمق فاجعه جامعه پی بردم ، دخترایی که همزمان با چند تا پسرن و همین طور پسرا ، الان وضع دخترا خیلی بدتر از انتظاره ، چیزایی می بینم ازشون که... تو این مدت کلی افسرده شدم ، تو کل کلاس مون یه من و یکی دیگه هستیم که رابطه ندار, ...ادامه مطلب

  • برای حاجت های همدیگه دعا کنیم

  •  سلامبا توجه به اینکه شب قدر در پیش هست، بنظرم خوب باشه هر کس بیاد هر حاجتی (مادی و معنوی، دنیوی و اخروی) که داره، برای مثال یه نفر بیمار داره یا فرزند صالح می خواد یا ...؛ بیاد و بگه تا بقیه برای خودش و افراد مورد نظرش، دعا کنند تا حاجت شون ان شاء الله به لطف خدا و به برکت دعای اهالی وبلاگ بویژه روزه داران، برآورده به خیر بشه. ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • نامزدم ظاهرا نمی تونه با خانم های دیگه دوست نشه !

  • سلام من نزدیک یک ساله نامزد کردم و عقد کردیم. قبل از عقد من همسرم رو امتحان کردم و با گوشی یه شخص دیگه بهش پیام میدادم و خودم رو یه دختر معرفی میکردم بعد متوجه شدم همسرم قصد دوستی داره و وقتی بهش گفتم که من بودم و داشتم امتحانت میکردم کلی عذرخواهی و اینا کرد و گفت دیگه تکرار نمیشه. حالا که دوباره عقد کردیم و چند ماهی میگذره ولی زیر یه سقف هنوز نرفتیم بازم ام, ...ادامه مطلب

  • پدرم به محض ورود به فضای مجازی میشه یه آدم دیگه

  • سلاممن ۲۱ سالمه و مجردم. مشکلم رفتار پدرمه. پدرم ۵۰ سالشه و آدم مذهبی اهل نماز روزه و ... .خیلی هم خوشنامه و همه روش حساب میکنن. هیچ وقت با مادرم مشکلی نداشتن و همه چیز آروم بوده توی خونه ما. خیلی هم همدیگه رو دوست دارن. اما مشکل اینجاست که پدرم به محض ورود به فضای مجازی میشه یه آدم دیگه. از لایک کردن فیلم ها و عکس های ناجور توی اینستا تا چت کردن و دایرکت رف, ...ادامه مطلب

  • ما توی خونواده مون معمولا هم دیگه رو نمیفهمیم

  • سلام وقتتون به خیر یه مشکلی که چند وقته میخوام با کسی در میون بذارم ولی نمیشه رو میخوام بگم و ازتون کمک بگیرم. ما توی خونواده مون معمولا هم دیگه رو نمیفهمیم، یعنی هیچ وقت سر یه موضوع نمی تونیم به تفاهم برسیم. هر روز که با هم صحبت میکنیم به دعوا ختم میشه. چون کسی حاضر نیست حرف دیگری رو گوش کنه. مثلا مادرم با این که خیلی دوسش دارم و از مشکلاتم خبر داره درکم میکنه ولی خیلی وقت ها باهاش صحبت میکنیم شروع میکنه با صدای بلند حرف زدن و در آخر توی خونه بین من و خواهر و مادرم بحث پیش میاد. هر روز توی خونمون بحث داریم. دیگه واقعا خسته شدم. هر روز فکرم آشفته است . مخصوصا اینکه درس میخونم تمرکزم بهم میریزه. اصلا نمیتونیم توی خونه مشورت کنیم با هم. آخرم به این ختم میشه هر کی هر کار دوست داره انجام بده. حتی خنده هامونم به دعوا ختم میشه. از طرفی خانواده خیلی خوبیم نداریم که رفت و آمد کنیم. چون رفت و آمد میکنیم اونا هم اکثرشون مشکل دارن بعد توی خونه ی ما انتقال میدن. خیلی هم تنهاییم همش توی خونه ایم. بابامم که بنده خدا میخواد هر چند ماه ما رو بیرون ببره چون کارش جوریه که نمیتونه ما رو بیرون ببره و شب ها دیر میاد و روزای تعطیلم سرکاره. واقعا خسته م از یه طرف همش توی خونه ایم و از یه طرف همش بحث و از همه بدتر از صدای ما همسایه هامون خیلی اذیت میشن . لطفا یه راهکار بدین با این وضع چیکار کنم ؟هیچکسم حر, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها